باز هم مسابقه...

ساخت وبلاگ
.
بیا دوباره بچه باشیم...
بیا حالا که ظهر داغ تابستان آمده،
در کوچه ی قدیمی مان،
دوباره دوچرخه سواری کنیم...

دلم میخواهد دوباره بگویی:
بیا مسابقه بدهیم ...!
میدانی؟... آخر مدت هاست هر کس که زودتر رسید برنده نیست ! مردم هرکسی را که زودتر "رفت" برنده میدانند...
از وقتی با تو مسابقه ندادم؛ همیشه بازنده شدم....
بیا که بگذاری این بار من برنده باشم....
طعم خوشی ندارد دور شدن ها را تماشا کردن...
.
باز هم انگشتم را که بریدم... ؛
دستم را بگیر و ببر زیر شیر آب حیاطتان،
و به چشمهایم بگو...: "خوب میشوی ... همین الان..."
.
بگذار در عاقبت این همه گرما،
قرمزی گونه های گیلاس بماند و... شیرینی توت های سفید...
میشود تابستان را دوست داشت...
فقط قول بده... این بار
بگذاری من تند تر پدال بزنم... که من رفتنی شوم...
که من برنده باشم...
آخر مدتهاست.........
.
.
.

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 262 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 5:24