یک مادر ! که یکسال قبل در چنین روزی پسرم را زیر خاک پنهان کردم...
پسری که تنها ۱۶ ماه داشت... و سرطان تمام حلق و حنجره و دهانش را گرفته بود...
...
پیشنهاد یک کار داشتم. از خانم دکتر عزیزی که چند سال قبل در آزمایشگاه با ایشان همکار بودم. در ابتدای راه اندازی یک مرکز آزمایشگاهی تخصصی تازه میخواهند پذیرش را تمام و کمال من آغاز کنم. من... میتوانم آیا؟!...
تکه پاره های وجودم را سر هم اگر بتوانم بکنم هم، قطعه ای از من همیشه نیست در این دنیا....
دیگر باور ندارم همان انسان قبل باشم... شاید ضعیف تر... شاید قوی تر... شاید فرسنگ ها دورتر....
آه...
پسرم...
تو را یک سال است که ندارم؟... یا قرنهاست که از من دوری.......
نوشته شده در ساعت   نویسنده شـــبیر
برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 46