من خسته ام... از اشتباهات تکراری خودم... از نصیحت های آنها که مثلا خیلی عاقلند... از آنها که جانماز آب کشیدند... و همانها سخت دلم را شکستند... و از دور باطل اعتماد کردنم...
تنها شدم دوباره... کاملا تنها.... و کاملا بی کس...
خوشحال است حالا حتما...
آسوده و آزاد است... راضی ست...
دیگر نیستم که آلوده اش کنم...
حتما حالش خوب است...
و وظایف بندگی اش را خوب انجام میدهد... آه.......... چقدر بی رحم بود این آدم تو هم خدایا....
آخرش باز هم برگشتم به ابتدای آن قصه ی تلخ قدیمی... ديدم که باید سر جسمم معامله کنم... و باز مجبور شدم چمدان خالیم را دست بگیرم و بروم....
نميدانم چرا اينهمه زجر میکشم... شاید هم ميدانم.
اما.. خدایا... چه کسی پناه کسانی ست که جز تو یاوری ندارند؟...
یک استکان چای با خدا ......
برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 219