کلافِ کلافه!

ساخت وبلاگ
احساس کلافگی در حقیقت هم انگار چیزی شبیه کلافی ست که انقدر پیچیده شده در هم، که باور نداری بشود آن همه گره اش را از هم گشود... تنها باید خودت را گوشه ای پرت کنی و رها کنی... ای کاش ميشد...

من خسته ام... از اشتباهات تکراری خودم...  از نصیحت های آنها که مثلا خیلی عاقلند... از آنها که جانماز آب کشیدند...  و همانها سخت دلم را شکستند... و از دور باطل اعتماد کردنم... 

تنها شدم دوباره... کاملا تنها.... و کاملا بی کس...

خوشحال است حالا حتما...

آسوده و آزاد است...  راضی ست...

دیگر نیستم که آلوده اش کنم...

حتما حالش خوب است...

و وظایف بندگی اش را خوب انجام میدهد... آه.......... چقدر بی رحم بود این آدم تو هم خدایا.... 

آخرش باز هم برگشتم به ابتدای آن قصه ی تلخ قدیمی... ديدم که باید سر جسمم معامله کنم... و باز مجبور شدم چمدان خالیم را دست بگیرم و بروم.... 

نميدانم چرا اينهمه زجر میکشم... شاید هم ميدانم.   

اما.. خدایا... چه کسی پناه کسانی ست که جز تو یاوری ندارند؟...

 

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 218 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 23:56