یا کریم..

ساخت وبلاگ

نشسته ام پای جانماز...
صدای یا کریم ها در سکوت حیاط خانه ی قدیمی مان میپیچد... دوست دارم یا کریم صدایشان کنم...، آن وقت که یار کریم نیست... یکی از گذشته ی فعالیت های مجازی ام، پیام فرستاده:
حلالم کن... تکیه گاه دختری شده ام... وگرنه از تنهایی هراسی نداشتم... باورم نکردی... و من تصمیم گرفتم...
.
فکر میکنم چه را باید حلال کنم...؟ نهراسیدنش را...؟ تکیه گاه شدنش را...؟ باور نکردنم را...؟
.
دوست دارم خانه ی مان را از زاویه ای دیگر کشف کنم...!
نه این در و پنجره های قدیمی را از کوچه... که از کوچه ی پشتی... پشت خانه ی همسایه...بیابم دوباره حیاط را... ببینم از دور کجا زندگی میکنیم...
همیشه کشف آنچه پنهان شده، برایمان لذیذتر بوده از بودنی ها... من راضيم از تمام کارهایم... خستگی هايم... شلوغی هايم... راضيم از خلوتم، به شرطی که خدا به اندازه ی حالا، به پنجره ی اتاقم نزدیک باشد... کسانی هستند که... مرا دوست دارند..... و کسانی که قلبشان با من است و میدانم... و من امروز هم کسی را دارم که دوستم دارد... انقدر که برایم شعر میگوید... و طولانی ترين فاصله ی این شهر دودی را برای کمی شنیدنم سپری میکند... و با من گریه میکند... و میخندد... ولی... از زندگی کردن با من می ترسد... و ترکم میکند هرزگاهی... آن هنگام که من، بیشتر من میشود...


من خلوتم را دوست دارم... و تنهاييم را نه...

چقدر ساکت است اتاقم...
من نشسته ام پای جانماز...
و یکی پیام فرستاده :

حلالم کن...

.

.

.


نوشته شده در  ساعت   نویسنده شـــبیر 

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 195 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 11:01