یک استکان چای با خدا ...

متن مرتبط با «همینکه نفس میکشی و میخندی» در سایت یک استکان چای با خدا ... نوشته شده است

یوسف...

  • دیالوگی از پوست شیر حرف حسرتهای عمیق روحم بودآنجا که گفت وقتی فرزندم به دنیا آمد به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم این بود که هم اومدنش رو ببینم هم رفتنش رو...دیدم منم همین بودم... وقتی برای اولین بار بغلت کردم، و چشمان زیبای تو پیوندی عجیب با دلم برقرار کرد، حتی به ذهنم هم خطور نمی‌کرد روزی کنار گودالی خالی شده از خاک، که قرار بود خونه ی بدن کوچک و نحیف تو باشه، برای آخرین بار بغلت میکنم...و دیگه در آغوشم از پله های خونه نمیبرمت بالا... و دیگه برات شیر درست نمیکنم... و دیگه پوشکت رو عوض نمیکنم... و دیگه برات لباس نمیخرم... و دیگه نمیبینم که سوار روروئکت مسیر کوتاه تلویزیون تا آشپرخانه رو برای رسیدن بهم میدوی... امروز مجید میگفت بابایی... این ماشینت رو پارک کردی اینجا و رفتی؟... حالا کار ما شده برانداز کردن اسباب بازی هاي مغازه های اسباب بازی فروشی... و فکر کردن به اینکه اگه بودی کدومشون رو بیشتر دوست داشتی تا برات بخریم... یا مرور لباس های فروشگاه لباس کودک، که الان باید اندازه ت میشد... و البته... نگاه کردن به تخت خواب کوچک خالیت...هر صبح هر شب هر صبح هر شب هرصبح هر...آه...یوسف... نوشته شده در  ساعت &nbsp نویسنده شـــبیر  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو نیستی... و دیگر جهانی نیست

  • حال من بی تو گفتنی نیست... نوشتنی هم نیست! سکوت کردنی ست...در هیاهوی پیچیده ی بادها منتظر معجزه ام... کجا رفتی پسرم؟ چه کسی سوال های مرا جواب خواهد داد؟آه... چقدر دنیا بی سرانجام است نوشته شده در  ساعت &nbsp نویسنده شـــبیر  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزگار تنهایی

  •  دلگيرم... در خیابان که راه میروم فقط سکوت... فقط یا خدا... فقط آه... حالا... بگذار همه فکر کنند برنده اند... خدا که میداند دلم چقدر مظلوم بود...  , ...ادامه مطلب

  • برهوت

  •   حال من حالی نیست که بتوان به آن گفت خوب.. میخواهم بنویسم ولی نميتوانم...! هیچ چیز بدتر از دردی نیست که بابتش زبانت به حرف زدن سنگین میشود... خدا که ميداند...  دید.... گفته بود... ولی من خودم بودم که همچون کودکی نوپا پریدم در آغوشی که امن نبود... حالا... جواب اينهمه برهوت روحم را چه کسی خواهد داد؟....  آنها که دینشان را با رها کردن روحم حفظ کردند؟.... آه...., ...ادامه مطلب

  • حوصله

  • حوصله ی من رو نداره...  نميدونم اینجا چکار میکنه؟.. کمی غر ميزنه کمی شکوه میکنه کمی به من بی محلی میکنه.. . بعد دستمو می بوسه....  چقدر سخته فهمیدن صداقت آدمها... ميگه دلش ميخواد بره.... نميدونه من چند ساله که آرزوم رفتنه.... انگار مشقهای قدیمی منو تازه داره یاد ميگيره...  میرم سراغ گذشته م... چقدر خوب بود روزهای کودکی... و تپش های عاشقانه ی نوجوانیم.... انگار منم حوصله ی هیچکس رو ديگه ندارم.... نميدونم اینجا چکار میکنم؟!..., ...ادامه مطلب

  • هنوز هم..

  • ....این همه آدم بی رد پا،و آن همه رد پای بی صاحب!زیر سقف آسمان ساکت این دنیا...غمگین نیست صدایم...!فقط دیگر مخاطبی ندارد این روزها...وگرنه...هنوز هم ایمان دارم که،باید روزی حداقل چند دقیقه، به آسمان نگاه کرد...هنوز هم فردا، روز خداست...و هنوز هم باید رفت...، وقتی که دلی برای ماندنت دست و پا نميزند...!هرچقدر هم که،دنیایت پر باشد از آدم بی رد و،رد پای بی صاحب....... نوشته شده در  ساعت   نویسنده شـــبیر  , ...ادامه مطلب

  • همه جا بودی..

  • ... امروز رفته بودم دانشگاه... در پاگرد ورودی ساختمان علوم پایه بودی.... جلوي درب پایین پله ها بودی... روی صندلی های پیش از کلاس ها... با ساکی در دست... و کتابی که دوستش دارم.... و داخل ماشین بالاتر از ورودی حیاط...  داخل یک پراید قدیمی... روبه روی خورشید شهر....ولی خورشید.... امروز هیچ کجا نبود...., ...ادامه مطلب

  • شلوغی...!

  •   . فکر میکنم به هزینه ها.... حساب و کتاب ها... کم و زیاد ها... بدهی ها و طلبکاری ها... به کارهای نیمه کاره ام... به دوشیفت کار کردنی نا تمام... به درسم که وقت میخواهد... به سر دردهای مداومم... به سر آمدن ماه.... به عید و دردسرهایش...  به شلوغی پس از آن چهار روز... به التهاب مزمن قبلش... به بی انگی, ...ادامه مطلب

  • آسمان فیروزه...

  • باید صدایی از آنسوی آسمان در سکوت سرد زمین می آميخت... وقتش شده بود هیاهویی خلوت آلوده ی این زمينيان متعفن را بر آشوبد... و تو آمدی... تا هراس زمان، از حراست ظالمانه ی عدل در بند پایان یابد...بعثت همان ظهور تکریم ارزش های اخلاقی ست... در زمانه ای که بودن نفس های پیامبر خود تمام ارزش بود...ارزشی , ...ادامه مطلب

  • همانا انسان عجول آفریده شد...

  • دلم ميخواست می نوشتم... با دست... و در دل یک دفتر رنگی...به نظرشان میرسد چه فرقی میکند که دفتری رنگی نباشد... شاید راست میگویند... شاید نه... که ورق های کاهی یکدیگر را بيشتر دوست دارند... ولی من... .دیروز از کنار مرد سیاه و خاک خورده ای گذشتم که نشسته بر روی زمین و در خود فرو رفته میگریید... و با ن, ...ادامه مطلب

  • اگر دیر شود!

  •   بعضی روزها هستند که،در هر دقیقه شان احساس رفتن داری...مثل مسافری که میداند نمی ماند..دقیقا در چنین روزهایی،کسانی که تو را می آزارند ،فراموش نمیکنی...!و دقیقا در چنین روزهایی، فکر میکنی ای کاش خدا سکوت را هرگز نيافريده بود........پ.ن:حال من مهم نيست! ولی شما اگر دلتنگید ؛ لطفا همین حالا به داد حالتان برسید...!شاید فردا صبح برای هرکاری دیر شده باشد......    , ...ادامه مطلب

  • نفس میکشی!

  • .. خانم! اگر بیمار باشه چی ميشه؟خانم! اگر جواب نگيره چی؟خانم! اگر اشتباه از آب در بیاد؟! .خانم! اگر ثابت بشه بچه ی من نیست؟!خانم! اگر این بار هم تصویب نشه چی؟خانم! اگر با این روش نتیجه نده؟ خانم! اگر ثابت بشه به هم نميخوریم!!!خانم! ممکنه اجازه نده ازدواج کنیم؟!خانم! اگر دروغ گفته باشه!خانم! اگر بره و تنهام بذاره چکار کنم؟!خانم! اگر این ماه نتونم تسویه کنم؟خانم! اگر کم بيارم!؟!خانم! اگر بهم خیانت کنه!خانم! اگر با این روش ديگه کار نکنه!خانم! اگر نياد سر جلسه؟!خانم! اگر... ...بیا بشين دو دقیقه کنارم! گوش کن...! داری نفس میکشی...!و همین برای خوشحال بودنت کافیه! باور کن!.......,چگونه نفس می کشیم,چرا نفس میکشیم,همینکه نفس میکشی و میخندی,کاش تصویرت نفس میکشید,هوایی که نفس میکشی,ما سرخ نفس میکشیم,همین که نفس میکشی,کاش عکست نفس میکشید,هوایی روکه نفس میکشی,چرا ما نفس میکشیم ...ادامه مطلب

  • نوشتی... نوشتم... نوشت.

  • یک نامه.....سلام آدم بیچاره‌ای نیستم. ولی پژمرده‌ام. اذیتت کردم. اذیتم کردی. من را حلال کن. نمی‌خواستم آزار ببینی... رسالت دوست داشتن پروراندن است... ولی تو نخواستی... آدمیزاد فقط به خودش ستم نمی‌کند.تو درست گفتی شاید... من آدم ارزوهای تماما معنوی تو نبودم. شاید باز هم باید زمان‌ها بگذرد. خودت رفتی.خواستی نباشی تا آرام‌آرام کمرنگ شوی؟ دلم را شکستی... بارها... خیلی اذیت شدم. تحقیر شدم. نه یک بار... بلکه بارها... نمی‌توانم برایت توضیح بدهم. خیلی پیش آمد که خواستم بنویسم برایت. فروخوردم. دیگر همیشه فرو میخورم. صبر کردم. باید صبر کرد. هم برایم خوشی داشتی، هم ناخوشی,نوشتم نوشتی نوشت ...ادامه مطلب

  • بیخوابی!

  • .این بی خوابی گاه و بیگاه...آن همه بی قراری هر روزه...حجم ناتوان یک عمر سکوت....و علتی که تا همیشه کنار خیابان حضرت ولیعصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) برایم تشنگی قدم زدن به بار آورد... ؛کمترین ماحصل دوست داشتن توست... من هنوز راضیم به سیلی رگبارهای تند...؛ هرچند عمیق زخم برداشته باشم پدر..........     شاید شبی دوباره ز مشرق طلوع کرد؛وقتی هنوز معجزه ی همنفس کم است......,بیخوابی شبانه,بیخوابی در شب,بیخوابی نوزاد,بیخوابی در بارداری,بیخوابی امین حبیبی,بیخوابی کودکان,بیخوابی شب,بیخوابی نشانه چیست,بیخوابی عاشقانه,بیخوابی در اوایل بارداری ...ادامه مطلب

  • کمی آرزو!

  •   خدایاشادیم را آرامشم راایمانم راصبر و حوصله ام راگذشتم رامحبتم راامیدواری بخشیدنم راو دعا کردنم را برای مخلوقاتت قرار بده...و شنوای دردهایمو تنهاييم و نداشته هايمفقط خودت باش...و بدین سان مرا بندگی بياموز....که مهم ترین وظیفه ی یک بنده، بندگی ست...  ,کمی آرامشم آرزوست ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها